ماجرای زن گرفتن من (قسمت دوم)
خانواده نشست و شورا کرد
هر که از ره رسيد غوغا کرد
عمه میگفت دختر فاميل
خاله میگفت با کدام دليل؟!
Nik Love سراسر عاشقانه
| ||
|
[ چهار شنبه 16 شهريور 1390برچسب:دلنوشته هاي عاشقانه, ] [ ] [ رضا نیکوکار ]
که شده رابطه مان ایمیلی حیف از آن رابطه ی انسانی که چنین شد که خودت میدانی عشق وقتی بشود دات کامی حاصلش نیست به جز ناکامی نازنین خورده مگر گرگ تو را ؟ برده به دات کام و دات ارگ تو را؟ بهرت ایمیل زدم بیشترک ادامه مطلب الهي تو بميري من نميرم....سر قبرت بيام پارتي بگيرم الهي سرخک و اريون بگيري.... تب مالت و بلاي جون بگيري الهي از سرت تا پات فلج شه.... کمرت بشکنه،دستت سقط شه الهي حصبه و ام اس بگيري....سر راه بيمارستان بميري الهي کوربشي چشمات نبينه.... بميري، گم بشي، حقت همينه الهي آسم تايپ آ بگيري... هنوز که زنده اي پس کي ميميري؟ الهي شوهر ايدزي بگيري.... بفهمي که داري از ايدز ميميري به در بردي از اينها جان به سالم.... الهي دردبي درمون بگيري احترامن! نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل امان از این مسایل که خو گرفته با من
نه دسته ی هزاری نه برگ صد دلاری برای خواستگاری غریبه با طلا من
نه چشم دل به سویی نه آنی و نه اویی نه دختر عمویی بدون آشنا من
نه باده ای به چرخشت نه سکه ای در این مشت نه حلقه ای در انگشت نه لکه ای به دامن (!)
چنین شب خموشی دو چشم من به گوشی که زنگ یک مموشی ، الو ، بله ؟ شما ؟ - « من »
جواب رد به من داد و فحش بد به من داد سرم کشید فریاد : « اوا ! اوا ! اوا ! من ؟ » !
چه قصه ی درازی ، چه یار حیله سازی مرا گرفته بازی ، چو دسته ی سگا من !
ستاره های سربی در آسمان ابری من و هجوم گریه ، خدا بده شفا من !
هشدار ایمنی!
از پنجره، پوست تخمه را تف كردی
هر ثانیه بی جهت، توقّف كردی
باید بروی دوباره آموزشگاه
هفتاد و دو مرتبه تصادف كردی!
دوستت دارم
اغلب به چشم یك برادر دوستت دارم
كافی نباشد مثل خواهر دوستت دارم
اندازه ی مینا و مرجان و ملوك الملك
اندازه ی لیلا و هاجر دوستت دارم!
من به تمام خوبرویان عشق می ورزم
امّا تو را یك جور دیگر دوستت دارم!
ادامه مطلب
مترو تاخیر كرد و شاعر ماند!
خواب دیدم كه سیل و توفان شد
شاعری شهردار تهران شد
شاعر از گربه ها نمی ترسید
شاعر احساس گربه را فهمید
ادامه مطلب [ یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:مترو تاخیر كرد و شاعر ماند!, ] [ ] [ رضا نیکوکار ]
چه عصر ارتباطاتی!!! از آن روزی که در ایران موبایل آمد به محفلها تماس آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به No Response To Paging عادت کرده گوش اما از اشکالات SMS چه خون افتاده در دلها
ندارد آنـــتنی اما مزایایی دگر دارد ادامه مطلب دو تا دانشجو « توی یک دیوار سنگی دوتا پنجره اسیرن ادامه مطلب [ یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:دو تا دانشجو, ] [ ] [ رضا نیکوکار ]
خیابان خوابها!ـ با اجازه از خلیل جوادی و علیرضا عصار
رنگ موهای سرم، خاکستریست ش کاش یک معشوق دیگر داشتم
ما که به تنهایی عادت داشتیم
ادامه مطلب [ یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:سكه درمان من است, ] [ ] [ رضا نیکوکار ]
وصلت ناجور
وصلت ما از ازل یك وصلت ناجور بود
من كه خود راضی به این وصلت نبودم زور بود
درس و دانشگاه بالكل بی بخارم كرده بود
بسكه بودم سر بزیر و در غذا كافور بود
.
. . ادامه مطلب من ندارم زن و از بی زنیم دلشادم
نه گرفتم دل و نه قلوه به جایش دادم زن ذلیلی نکشم هیچ نه در روز و نه شب نرود از سر ذلت به هوا فریادم . . . ادامه مطلب [ یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:شعـــر طنز : من ندارم زن و از بی زنیم دلشادم ! , ] [ ] [ رضا نیکوکار ]
ماجرای زن گرفتن من (قسمت دوم)خانواده نشست و شورا کرد هر که از ره رسيد غوغا کرد
عمه میگفت دختر فاميل خاله میگفت با کدام دليل؟!
ادامه مطلب [ سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:شعر زيبا, ] [ ] [ رضا نیکوکار ]
صبح هر روز مادرم غُر زد خواهرم هِی به من تلنگر زد
که بيا زن بگير آدم شو فارغ از غصّههای عالم شو
که بيا زن بگير پير شدی بینهايت بهانهگير شدی
زن نداری، عبوس و غمگينی زندگی را سياه میبينی
زن بگيری هميشه کيفوری از غم و غصّه تا ابد دوری
آسمان رنگ تازه میگيرد از تو دنيا اجازه میگيرد
شاه داماد میشوی پسرم پادشاهی کن، ای تو تاج سرم . . .
ادامه مطلب [ سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:شعر زيبا, ] [ ] [ رضا نیکوکار ]
ای که بر لبهای ما طرح تبسم می شوی
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
کجایی ای رفیق نیمه راهم
ادامه مطلب [ سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:شعر کوتاه عاشقانه, ] [ ] [ رضا نیکوکار ]
هی درس بخوانم بروم دانشگاه
هی کار کنم تا بشوم کار آگاه بی فایده است چون خودم میدانم تو مرتفعی و من به شدت کوتاه --------- من ساحل بیچاره اگر دریا تو سیلی خور موج میشوم تا باتو... اینگونه هزار بار ثابت کردم من خواستم عاشقی کنم اما تو... ----------- در ساحل امن عقل بودم که جنون یکدفعه مرا به داخل آب انداخت فریاد زدم کمک! که یک مرتبه عشق چون ماهی کوچکم به قلاب انداخت عقلم نرسید و زود نفرین کردم بر آنکه در آب و آنکه قلاب انداخت. [ سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:دیروز سر کلاس ادبیات یه چیزایی میگفتم نمیدونم رباعی بود غزل نیمه بود خلاصه یه چییزی بود دیگه, ] [ ] [ رضا نیکوکار ]
همسر من نه ز من دانش و دین می خواهد
نه سلوک خوش و حرف نمکین می خواهد نه خداجویی مردان خدا می طلبد نه فسون کاری شیطان لعین می خواهد نه چو سهراب دلیر و نه چو رستم پرزور بنده را او نه چنان و نه چنین می خواهد اسکناس صدی و پانصدی و پنجاهی صبح تا شب ز من آن ماه جبین می خواهد ادامه مطلب [ دو شنبه 7 شهريور 1390برچسب:در پی شوهر احمق تر, ] [ ] [ رضا نیکوکار ]
" یک بوس" ، "بلا " ،"بیا" ،" نرو" ،" وای مامان!" ادامه مطلب [ دو شنبه 7 شهريور 1390برچسب:پفك, ] [ ] [ رضا نیکوکار ]
تخم مرغي رفته بود اينترويو ادامه مطلب [ دو شنبه 7 شهريور 1390برچسب:تخم مرغ در مصاحبه (به مناسبت گران شدن تخم مرغ), ] [ ] [ رضا نیکوکار ]
|
|
[ ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |